قرائتي يوناني از قرآن
از ديد چنين فردي، ادعا ميشود که قرآن، مفاهيم زيادي را از انديشهي يوناني وام گرفته است:
1- قرآن، از ارسطو مفهومِ «فضيلت» را به عنوانِ حد وسطِ دو امر نقيض، وام گرفته است. (1) [تئوري اعتدال]. قرآن ميگويد: وَ کَذلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَکُونَ الرَّسُولُ عَلَيْکُمْ شَهِيداً...(2)
دانشمندان مسلمان، پيوسته، بر ويژگيِ ميانه بودنِ اسلام به عنوان نشانهي متمايز اين دين تأکيد کردهاند، چه اسلام هميشه بر اعتدال ميان افراط و تفريط، چه در حوزهي اخلاق و چه در قانونگذاري و چه در باورها و آيينها، اصرار داشته است. (3) از همينرو، در قرآن، از اسلام همچون امت و دين، چنين ياد شده است: کُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ...(4)
2- قرآن از اسکندر کبير، در سورهي کهف [آيههاي 83 تا 94] با نامِ «ذوالقرنين» با تمجيد ياد کرده است: «و از تو دربارهي «ذوالقرنين» ميپرسند. بگو: به زودي چيزي از او براي شما خواهم خواند [83] ما در زمين به او امکاناتي داديم و از هر چيزي وسيلهاي بدو بخشيديم [84] تا راهي را دنبال کرد [85] تا آنگاه که به غروبگاه خورشيد رسيد، به نظرش آمد که [خورشيد] در چشمهاي گلآلود و سياه، غروب ميکند و نزديک آن طايفهاي را يافت. فرموديم: "اي ذوالقرنين! [اختيار با توست] يا عذاب ميکني يا در ميانشان [روش] نيکويي پيش ميگيري."؛[86] گفت: امّا هر که ستم ورزد عذابش خواهيم کرد، سپس به سوي پروردگارش بازگردانيده ميشود، آنگاه او را عذابي سخت خواهد کرد." [87] و امّا هر که ايمان آوَرَد و کار شايسته کند، پاداشي [هرچه] نيکوتر خواهد داشت و به فرمانِ خود، او را به کاري آسان واخواهيم داشت، [88] سپس راهي [ديگر] را دنبال کرد [89] تا آنگاه که به جايگاه برآمدنِ خورشيد رسيد. [خورشيد] را [چنين] يافت که بر قومي طلوع ميکرد که براي ايشان در برابر آن پوششي قرار نداده بوديم [90] اين چنين [ميرفت] و قطعاً به خبري که پيش او بود، احاطه داشتيم [91] باز راهي را دنبال نمود [92] تا وقتي به ميانِ دو سد رسيد، در برابر آن دو [سد] طايفهاي را يافت که نميتوانستند هيچ زباني را بفهمند [93] گفتند: "اي ذوالقرنين! يأجوج و مأجوج سخت در زمين فساد ميکنند، آيا [ممکن است] مالي در اختيار تو قرار دهيم تا ميان ما و آنان، سدّي قرار دهي"؟» [94].
او کسي است که سدّي ميان مأجوج و مأجوج، و ميان مؤمنان برپا کرد. بنابراين، اسکندر کبير، حاکم نمونه و عادلي بوده است!
3- ذکر اسطورهي «سيزيف» در قرآن، آمده است. [هومر در] اديسه، رنج و کيفرِ سيزيف را به عنوان رنجي پايانناپذير، بيان ميکند؛ هرگاه سيزيف، سنگ را از پايين کوه به بالاي آن ميبُرد، آن سنگ سقوط ميکرد و سيزيف، بار ديگر آن را بالا ميبرد و اين کار، براي هميشه، ادامه داشت. (5) قرآن نيز اين رنج را براي انسان کافر در سورهي مدثر چنين توصيف کرده است: کَلاَّ إِنَّهُ کَانَ لِآيَاتِنَا عَنِيداً [16] سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً [17]. (6)
4- در قرآن ميخوانيم... وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ...(7) و وَ اللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مَاءٍ....(8) اين مطلب [که هر چيزي از آب پديد آمده]، برگرفته از انديشهي تالس (640-563 ق.م) است که تأکيد دارد، آب اساس هستي است و بر تمام جهان محيط است؛ (9) پس آب، منشأ زندگي، علت حاصلخيزي و لازمهي کشت و کار است.
5- در قرآن آمده است: اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ... نُورٌ عَلَى نُورٍ ....(10) در فلسفهي نوافلاطوني و به ويژه در نگرش پايهگذار آن، افلوطين (204-270م) ميبينيم که نور، مبدأ نخست است و تمامِ هستي، بازتاب آن مبدأ و «نوري از نور» است. مکتب اشراق (11) نيز بر پايهي اين آيه، مکتب فلسفي خود را که اصول و پايههاي آن را، سهرورديِ مقتول (؟-1191م) [حدود 549 يا 551-587 ه.ق] بنياد نهاد، بنا کردهاند.
6- در قرآن آمده است: وَ قَالُوا مَا هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِکُنَا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ مَا لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ. (12)
شايد بتوان فرض کرد که در اين آيه، اشارهاي باشد به اپيکوريان که تنها زندگي را شايستهي توجه و عنايت ميدانند و مرگ، در نظر آنها، نمايانگر چيزي نيست. از همينرو، به مرگ توجهي ندارند و در نتيجه به بهرهمندي از لذّتهايِ زندگي فاني فرا ميخوانند، چون در نظر اينان، روح جاودان، و رستاخيزِ پس از مرگ، وجود ندارد. آنها بر اين باورند که روح صرفاً جسمي است در درون جسمِ ديگر که از ذراتي تشکيل شده که هنگام مرگ متلاشي ميشود و چيزي باقي نميماند: «مرگ براي ما، مفهومي ندارد. تا زماني که موجود هستيم، مرگ وجود ندارد و آنگاه که مرگ فرا ميرسد «هيچ» ميگرديم». (13)
«اپيکور» معقتد است، خدايان، صرفاً ذرات بسيار لطيفي هستند که به تعداد بيشمار و نامحدود در محيطهايي نامحدود که در ميان جهانها وجود دارد، زيست ميکنند، حتي خدايان هم به چيزي جز خوشبختي و سعادت خودشان توجه ندارند. [نک: سيسرون، طبيعت الهي، جلد1، صفحهي 51].(14)
اشارهي قرآن به مکتب «اپيکوري» بر اين نکته دلالت دارد که اين مکتب در شبه جزيرهي عربستان رواج داشته است. به نظر ميرسد، ساکنان آن، بدونِ آشنايي با پايهگذارِ اين مکتب، به آن گردن نهاده بودند و اين، در تاريخ بشري امري رايج است.
اکنون وقت آن رسيده است که اين مزاح و مطايبه را تمام کنيم؛ وگرنه دوستِ يونانيِ ما نيز در ورطهي لغزشهاي هرشفلد، گلدزيهر، هرويتس و ديگران، ميغلتد.
پينوشتها:
1- Ethique a Nicomoque, II, 6
[نک: ارسطو، علم الاخلاق الي نيقوماخوس، ترجمهي احمد لطفي السيّد، ج1، کتاب 2، باب 6، ص243. پارسي شدهاي از اين کتاب را نک: ارسطو، اخلاقِ نيکوماخوس، ترجمهي محمدحسن لطفي، چپ طرح نو. ارسطو، آرمان و آماج زندگي هر کسي را «خوشبختي» ميداند و راه رسيدن به آ« را در خويشکاري و تلاش. راه به دست آوردنِ خوشبختي، ميانهروي است و راه به د ست آوردن ميانهروي، آموزش و پرورش درست. نک: هنري توماس، بزرگان فلسفه، ترجمهي فريدون بدرهاي، صفحات 29و 30.(و)].
2- بقره (2)، بخشي از آيهي 143: «و بدين گونه شما را امّتي ميانه قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد».
3- [در اينباره، براي نمونه نک: علي محمد صلابي، الوَسَطيّة في القرآن الکريم، چاپ اول، 1419 ه.ق/1999م، اردن. (و)].
4- آل عمران (3)، بخشي از آيهي 110: «شما بهترين امّتي هستيد که براي مردم پديدار شدهايد: به کار پسنديده فرمان ميدهيد و از کار ناپسند باز ميداريد...».
5- Homerus, Odyssée, XI. P. 593 Sqq
[نک: هومر، اُديسه، ترجمهي ميرجلال الدين کزّازي، سرود يازدهم، ص203.(و)].
[در اسطورههاي يوناني، سيزيف (Sisyphe)، چونان فريفتارترينِ و نادرستترين آدميان، باز نموده است. دربارهي چرايي کيفر او که در بالا اشاره شده، بازگفتهها، گوناگون است؛ ليک در بازگفتهاي چنين آمده: زئوس، دختِ آزوپوس را ميربايد و در راه، سيزيف او را ميبيند. چون مادر، در جست و جوي دخت خود، به سيزيف ميرسد؛ سيزيف وي را از کردار زئوس ميآگاهاند. پس زئوس بر سيزيف خشم ميگيرد و او را با تُندري فرو ميکوبد و روانهي «هادس» جايگاه ارواحش ميکند و به چنين کيفري وا ميداردش. (نک: پير گريمال، فرهنگ اساطير يونان و رم، ترجمهي احمد بهمنش، ج2، صفحات 835 و 836 (و)].
6- مدثر(74)، آيههاي 16و17: «ولي نه، زيرا او دشمن آياتِ ما بود؛ به زودي او را به بالا رفتن از گردنهي [عذاب] وادار ميکنم».
7- انبيا (21)، بخشي از آيهي 30: «... و هر چيز زندهاي از آب پديد آورديم....».
8- نور (24)، بخشي از آيهي 45: «و خداست که هر جنبدهاي را [ابتدا] از آبي آفريد....»
9- [به تالس (Thales) يافتههايي چند از رياضي و اخترشماري را نسبت دادهاند، اما در اينباره، بحث است؛ ولي آنچه وي را به منزلهي نخستين فيلسوف، مطرح ميکند؛ ديدگاه جهانشناختيِ اوست که بنياد پديدهها و جهان را بر «آب» ميداند ديدگاه او چنين است: 1- بنياد نخستينِ همهي چيزها آب است. 2- زمين بر آب شناور است (به ديگر سخن، آب زمين را دربر دارد). با اين همه، انديشهي تالس دربارهي «بنياد جهان بر آب» سخن تازهاي نيست چون در نوشتهي بابليِ «حماسهي آفرينش» از اين انديشه، سخن رفته است. نک: شرف الدين خراساني، نخستين فيلسوفانِ يونان، صفحات 127و 128. (و)].
10- نور(24)، بخشي از آيهي 35: «خدا نور آسمانها و زمين است...».
11- [سهروردي در اثر مشهور خود «حکمةالاشراق»، مکتب فلسفيِ خويش را بر پايهي انديشهي فرزانگانِ باستان ايران مينهد و با رها کردن فلسفهي ارسطويي که بر سه مفهوم «واجب»، «ممتنع» و «ممکن» استوار بود، فلسفهي خويش را بر دوگانگي نور و تاريکي مينهد؛ جهان نور و جهان تاريکي؛ نخستين، جايگاه خردها و جانهاست و دومين از براي تنها. فلسفهي سهروردي، فلسفهاي است آميخته با سير و سلوک روحاني. نک: هنري توماس، بزرگان فلسفه، ترجمهي فريدون بدرهاي، ص244، (و)].
12- جاثيه (45)، آيهي 24: «و گفتند: «غير از زندگانيِ دنياي ما [چيز ديگري] نيست. ميميرم و زنده ميشويم و ما را جز طبيعت هلاک نميکند». ولي به اين [مطلب] هيچ دانشي ندارند [و] جز [طريق] گمان نميسپرند».
13- Epicurus, Epistulae tres et rata Sententia, Vol III, P. 124, Leipzig, 1922; Lucretius, De rerum natura, Vol III, P. 828 Sqq
14- Cicéron, Natura deorum, Vol I, P. 51
بدوي؛ عبدالرحمن، (1392)، دفاع از قرآن در برابر آراي خاورشناسان، برگردان: حسين سيّدي، مشهد: انتشارات به نشر، چاپ پنجم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}